خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
صف کشیدن. به صف ایستادن. صف زدن: نگه کرد کیخسرو از پشت پیل رده آن سپه را زده بر دو میل. فردوسی. به جایی رسیدی که مرغ و دده زنند از بر تخت پیشت رده. فردوسی
صف کشیدن. به صف ایستادن. صف زدن: نگه کرد کیخسرو از پشت پیل رده آن سپه را زده بر دو میل. فردوسی. به جایی رسیدی که مرغ و دده زنند از بر تخت پیشت رده. فردوسی